عبارت است از حالت بین بین شتافتن و آهسته رفتن. (آنندراج) (بهار عجم) ، در فتنه انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). بفتنه افکندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ربودن زن دل را. (منتهی الارب) (آنندراج)
عبارت است از حالت بین بین شتافتن و آهسته رفتن. (آنندراج) (بهار عجم) ، در فتنه انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). بفتنه افکندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ربودن زن دل را. (منتهی الارب) (آنندراج)
آهستگی و تأنی. تدریج. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) ، اضطراب. بیقراری، جماع. همخوابگی با کسی. (ناظم الاطباء) (از برهان). آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعه. (یادداشت بخط مؤلف) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت: باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت: فرزند از خفت و خیز می بینی. (تفسیر طبری بلعمی). نیابد همی سیری از خفت و خیز شب تیره زو جفت گیرد گریز. فردوسی. بدو گفت کز خفت و خیز زنان جوان پیر گردد به تن بی گمان. فردوسی. تبه گردد از خفت و خیز زنان بزودی شود نرم چون پرنیان. فردوسی. پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام. ناصرخسرو. وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد اکنون از خفت و خیز یار فروماند. سوزنی. که شد پاسدار تو در خفت و خیز پناهت کجا کرده بازار تیز. نظامی. عزب را نکوهش کند خرده بین که میرنجد از خفت و خیزش زمین. سعدی (بوستان). شب خلوت آن لعبت حورزاد مگر تن در آغوش مأمون نداد بگفتا سر اینک بشمشیر تیز بینداز و با من مکن خفت و خیز. سعدی (بوستان)
آهستگی و تأنی. تدریج. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) ، اضطراب. بیقراری، جماع. همخوابگی با کسی. (ناظم الاطباء) (از برهان). آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعه. (یادداشت بخط مؤلف) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت: باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت: فرزند از خفت و خیز می بینی. (تفسیر طبری بلعمی). نیابد همی سیری از خفت و خیز شب تیره زو جفت گیرد گریز. فردوسی. بدو گفت کز خفت و خیز زنان جوان پیر گردد به تن بی گمان. فردوسی. تبه گردد از خفت و خیز زنان بزودی شود نرم چون پرنیان. فردوسی. پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام. ناصرخسرو. وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد اکنون از خفت و خیز یار فروماند. سوزنی. که شد پاسدار تو در خفت و خیز پناهت کجا کرده بازار تیز. نظامی. عزب را نکوهش کند خرده بین که میرنجد از خفت و خیزش زمین. سعدی (بوستان). شب خلوت آن لعبت حورزاد مگر تن در آغوش مأمون نداد بگفتا سر اینک بشمشیر تیز بینداز و با من مکن خفت و خیز. سعدی (بوستان)